خداحافظی با یک زیست نرمال.

ساخت وبلاگ

بله. امروز ششم ماه مبارک است و کودک من خوابیده. فرزند سه و نیم ماهه ام. به کلی خاطرات زایمان را و بارداری را فراموش کرده ام. کاش قبل از زایمان می نوشتمشان. داروی بیهوشی کار خودش را کرده و من تقریبا حافظه ام را از دست داده ام.توی گیر و دار بچه داری خیلی سخت است که بخواهم از ویار و مختصاتش با جزییات بنویسم. نوشتن از استراحت مطلق هم خیلی کار نچسبی است.  |+| نوشته شده در  سه شنبه یکم خرداد ۱۳۹۷ساعت 19:55&nbsp توسط علت معدّه  |  خداحافظی با یک زیست نرمال....ادامه مطلب
ما را در سایت خداحافظی با یک زیست نرمال. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moedde بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 13:21

بسم الله الرحمن الرحیم. همیشه گمان می کردم که به محض قطعی شدن تصمیم مان برای فرزندآوری، وبلاگ بزنم و از تلاشها و حال و هوای قبل بارداری بنویسم. از اولین قرص های اسیدفولیک. از آزمایش خون و چکاپ پزشکی و واکسن . از تقویم همسران و چک کردن دایم روزهای تقویم.  از امید بستن و نا امید شدن.  خب نشد. باردار شدم و وبلاگ که هیچ حتی گوشه ی هیچ کاغذی دو تا خط ننوشتم. حتی یک عکس درست درمان هم نگرفتم. و حالا در آستانه ی سی هفتگی ... وقتی حدود هفتاد روز مانده به ختم بارداری، دارم این سطور را تایپ می کنم. یک چیز را اما مطمئنم. اسم وبلاگ همیشه علت معدّه بوده. والدین، علت کمکی هستند برای وجود آمدن فرزند. علت اصلی کس دیگری است. راستی ! عنوان این پست آغاز است. چقدر نزدیک است به واژه ی آغوز!  |+| نوشته شده در  چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۹۶ساعت 2:3  توسط علت معدّه  |  خداحافظی با یک زیست نرمال....ادامه مطلب
ما را در سایت خداحافظی با یک زیست نرمال. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moedde بازدید : 147 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 7:52

آخرین باری که از عمق جان دعا کردم و فرزند خواستم را خوب یادم می آید. دقیقا  از حضرتش این را خواستم : گفتم خدایا ! می خواهم به همه (مخصوصا قوم و خویش ناهمجور) نشان بدهم که این مدل، کار می کند. اصلا خودم می خواهم بدانم واقعا این سبک زندگی و این نظام فکری من درست است؟ جواب می دهد؟ از توی این جهان بینی و دستگاه عقیدتی و سیاسی، فرزند سالم و صالح و متعادل بیرون می آید ؟ یک عمر و بله دقیقا یک عمر پای بند گزاره هایی بودم که بسیاری از خویشان و دوستانم نبودند. شعارهایی دادم و سفت و سخت پای اصولی ایستادم که آنها یا از بیخ شعارش را قبول نداشتند یا جگر ایستادگی نداشتند. حالا در زندگی طبیعی و روزمره بمانم؟ بی اولاد ؟ نمی خندند به ریشم که این بود ته یک زندگی آرمانی و انقلابی؟ راست و حسینی اش هم همین بود که دیدم شترسواری دولا دولا نمی شود. باید دم به تله داد و زد به دل دریا. حتی اگر در همه ی ابعاد هم بدرخشم باز هم نمیشود در بعدی به این مهمی لنگ بزنم و خالی ببندم! بچه دار شدنم ته ته اش نه به خاطر کم آوردن از حرف مردم بود نه به خاطر فطرت و غریزه. بالا رفتن سن و تخمک های رو به کاهش هم به من انگیزه ی کافی برای این شیرجه ی سخت را نمی داد. ته ته این تصمیم کبری و اقدام برای فرزندآوری، رسوا نشدن بود. می خواستم جهان بینی و ایدئولوژی ام رسوا نشود. می خواستم مطمئن شوم و نشان بدهم این "مدل" کار می کند و ج خداحافظی با یک زیست نرمال....ادامه مطلب
ما را در سایت خداحافظی با یک زیست نرمال. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moedde بازدید : 137 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 7:52

بچه نمی خواستم. بی ادا و اصول. خیلی جدی و واقعی. نمی خواستم چون از زندگی راضی نبودم. بچه مثل گل می ماند و زندگی من باغ و باغچه ی مناسبی برای پرورش گل نبود. بیابان و چه میدانم طویله هم نبود البته! ولی باغ هم نبود. نمی خواستم چون معنای زندگی را نمی دانستم. زندگی مشترک من مصادف شده بود با ترم آخر لیسانس و بعد بلافاصله فوق. و تمام آن سه چهار سال فوق ، ساختمان فکری ام آجر به آجر خراب میشد و انگار زلزله آمده باشد، همه چیز روی سرم آوار میشد. وسط خرابه ها نشسته بودم .ماتم زده و مبهوت. بی هیچ کورسوی امیدی. هیچ راه نجاتی. بچه مثل گل است و جایش در باغ. نه میان مخروبه ها و نخاله ها. من زن شوک زده و افسرده ای بودم که به پوچی رسیده بود و زندگی برایش هیچ رنگی نداشت. همه ی این خرابه نشینی ها را مرهون رشته ام هستم. و البته روحیه ی خودم. نمی خواستم چون کینه داشتم. انتقام می خواستم بگیرم. دوست داشتم با همه ی اصرارکنندگان لجبازی کنم و حسرت به دلشان بگذارم. همان طور که آنها با نیش زبان، قلبم را زخمی می کردند. نمی خواستم چون مثل سگ می ترسیدم از تربیت بچه. از اینکه نتوانم. آن موقع ها تا اینجا را میفهمیدم که تربیت چقدر مهم است و می ترسیدم ولی فهمم به بقیه اش نمی رسید. امروز بیشتر می فهمم و کمتر می ترسم. نمی خواستم دیگر. اصلا سری را که درد نمی کرد ... این قصه ادامه داشت تا سالها. کم کم پایم به تدریس و مدر خداحافظی با یک زیست نرمال....ادامه مطلب
ما را در سایت خداحافظی با یک زیست نرمال. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moedde بازدید : 129 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 7:52

رفیق دوران شبابم روزهای آخر بارداری سوم را می گذراند و جزو معدود افرادی بود که هنوز به من امید داشت و بی اینکه زخم بزند مرا به فرزندآوری تشویق می کرد. این بار زنگ زده بود حال و احوال کند. ضمن حرف هایش گفت وقت دکتر دارد و بیا تو هم ویزیت شو و من اصلا برایت وقت می گیرم. خیلی ها از این جمله ها گفته بودند به آدم ولی خب همه ی لحظه ها تبدیل به " آن" نمی شوند. قبول کردم و روز موعود بدون وقت قبلی رفتم مطب. رفیق را دیدم و دیدار تازه کردیم. البته هیچ وقتی هم برایم نگرفته بود و چند ساعتی در یکی از شلوغ ترین مطب های تهران علاف شدم. رفتم ویزیت شدم و چیزی برای ارایه نداشتم جز برگه ی آزمایش اسپرم. ( ما سر خود آزمایش داده بودیم ! که اگر مشکلی بود زودتر بدانیم و کمتر زمان از دست بدهیم) دکتر گفت خوب است و مشکلی نیست. برای من آزمایش هورمون  و چند تا چیز دیگر نوشت و قرار شد هفته ی بعد برم با جواب آزمایش و او سونو کند و روز تخمک گذاری را هم بگوید.همان روزها رفتم آزمایش خون دادم و البته فکرش را هم نمی کردم تا پایان بارداری حدود بیست لوله خون مجبور باشم بدهم(تا هفته سی ) .... هفته ی بعد رفتم و کمتر علاف شدم. سونو انجام شد با چه کیفیتی بماند ! جمله ی : "شوهر همینه دیگه" هنوز توی گوشم زنگ می زند. آزمایش خون را نشانش دادم و گفت باید بجنبی. اعداد و ارقام داشتند با بالا رفتن سن ، بالا و پایین می شدند. قرص نوش خداحافظی با یک زیست نرمال....ادامه مطلب
ما را در سایت خداحافظی با یک زیست نرمال. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moedde بازدید : 158 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 7:52

یادم هست که مثل درشکه ران ها که سر اسب ها فریاد می کشند تندتر! هی تند تر! من هم سر اسپرم ها داد زدم که یالا بروید همان جایی که باید ! و خب ظاهرا این تشر موثر واقع شد و بالاخره اولین ملاقات بیولوژیکی بین سلول های ما دو تا رخ داد. خلقت و آفرینش انسان چیز بسیار مهیبی است. تا مدت ها آیات آفرینش انسان را می خواندم و از رشد لحظه به لحظه ی این انسان کوچک حیرت زده میشدم. ما غرک بربک الکریم؟ وقتی از هیچ، کامل ترین موجود و شریف ترین مخلوقات، آفریده می شود؟ و نقش ما این وسط چقدر کوچک و حقیر است. یک علت معده ی ناچیز. آن هم فقط برای شروع کار. همین!این دکتر رفتن ها و تب و تاب ها مصادف بود با ایام منتهی به انتخابات. خرداد پر از حادثه را پیش رو داشتیم. گاهی فکر می کنم نطفه ی فرزندم در ملتهب ترین روزهای سیاسی امسال بسته شد. خدا به داد برسد! نتایج آراء که اعلام شد من بودم و یک دنیا استرس و خشم و بهت .به جرات می توانم بگویم که چهل روز اول شکل گیری فرزندم یکی از شلوغ ترین و پرکارترین روزهای چندسال اخیرم بود. دایم در حال تلفن کاری و قرار مدار. از این جلسه به آن یکی. با چند گروه مختلف پروژه های مختلف را شروع کردیم. قبل انتخابات هم خیلی فعال تر شده بودم و به سهم خودم تلاش می کردم. چیزی که به درد نوشتن در اینجا می خورد اینست که بسیار در تکاپو و ملتهب بودم. باید دید این حجم از استرس و فشار چه نتیجه ای خواه خداحافظی با یک زیست نرمال....ادامه مطلب
ما را در سایت خداحافظی با یک زیست نرمال. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moedde بازدید : 106 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 7:52

بی بی چک از این ارزان های دو و پانصدی ِ چینی بود. همسر محترم با من آمد توی دستشویی و مهلت نداد!یک چیز خیلی بی خودی روی نوار سفید افتاد. من گفتم این خطا دارد و رفتی یک جنس بنجل خریدی آدم نمی فهمد چی به چی است. همسرم معتقد بود خط افتاده و خبری هست.من از چیز دیگری هم شاکی بودم و آن این بود که می گفتم باید صبح نمونه بگیریم نه عصر. دقیقتر است ولی تو مهلت نمی دهی و ... خلاصه این قصه ی خرید بی بی چک چینی و زمان نمونه برداری! چند مرتبه تکرار شد و هربار همسرم می گفت این خط است و من می گفتم خطاست!یکی دوبار مجبورش کردم برود سوئیسی اش را بگیرد. شش و پانصد. می گفت من هی بروم بی بی چک سوئیسی بگیرم شما هی بش... رویش! ولی انصافا بار دوم واقعا خط بود. جرات نداشتم بی بی چک را دور بیاندازم. هی زیر نورهای مختلف خانه نگاهش می کردم. آخر سر ازش عکس گرفتم و با وداعی خاص دورش انداختم.خب راستش دلم راضی راضی نمیشد. زنگ زدیم به طیبه. گفتم پریود عقب افتاده و بی بی چک هم اینجور.  قرار شد برویم بیمارستان و آزمایش بتا بدهیم.دکتر برایمان نوشت و من همانجا خون دادم و یادم نیست چند ساعت ولی حدود دوساعتی منتظر نشستیم. روزه بودم و سر ظهر بود و تازه ساعت سه قرار داشتیم با آقای پ در موسسه ...جواب حاضر شد.نزدیک دو ظهر بود... برگه را گرفتم. خوشبختانه تنها بودم و همسرم در ماشین بود. برگ خداحافظی با یک زیست نرمال....ادامه مطلب
ما را در سایت خداحافظی با یک زیست نرمال. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moedde بازدید : 159 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 7:52

یادم نیست همان روز بود یا پس فردایش. دکتر به من گفت روزه نگیر و من چقدر تحقیق و بالا و پایین کردم که بفهمم می شود به همین راحتی روزه نگیرم آیا ؟ به گمانم یازده روز، روزه گرفتم. نتیجه این بود که هشت هفته ی اول بسیار حیاتی است و سلول های مغز و عصبی در حال شکل گیری اند و غذایشان قند است و آب و خلاصه روزه ی شانزده هفده ساعته مساوی است با نقص عصبی جنین. یکی دو روز اول خیلی تو لک بودم بابت روزه خواری. هم تو لک و هم تو شک! ولی هنوز به نیمه ی ماه نرسیده بودیم که .. صبح از خواب بلند شدم بروم چای بگذارم و صبحانه بخورم. ضعف شدید داشتم...کتری برقی را آب کردم و ناگهان حس کردم دیگر نمی توانم روی پا بند شوم. کتری را لبه ی سینک رها کردم. نزدیک در ورودی آشپزخانه یک کابینت داریم مخصوص خوراکی های مختلف. با بدبختی یک گز از کابینت برداشتم و نفهیدم چطوری افتادم روی زمین. می لرزیدم . گز را باز کردم و گذاشتم توی دهانم. گز تازه بود ولی من توان جویدن نداشتم. دقایقی کف زمین ولو بودم. با یک گز نجویده در دهانم. نمی دانم چطوری خودم را به تخت رساندم و بیهوش شدم. از خواب که بلند شدم هنوز گز را قورت نداده بودم ولی همان مقدار قند مرا نگه داشته بود که نمیرم. احساس می کردم واقعا دارم میرم.از آن روز من هرگز سرپا نشدم تا تقریبا انتهای بارداری. یادم هست در نوبت دوم آزمایش بتا و بعد از اینکه مطمئن شدیم حامله ام ، به دکتر خداحافظی با یک زیست نرمال....ادامه مطلب
ما را در سایت خداحافظی با یک زیست نرمال. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moedde بازدید : 168 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1396 ساعت: 7:52